آسمان ابریست. باران می بارد. کنار شعله ای گرم عاشقانه می خوانم. خسرو و شیرین را.
"ز سوز عشق بهتر در جهان چیست؟
که بی او گل نخندید ابر نگریست"
راست می گوید شاعر! عشق بهانه ای است برای خندیدن، برای باریدن!
زمستان که می شود ابرها عاشق می شوند. بهانه می گیرند. بغض می کنند. می گریند. گاهی ریز ریز، گاهی هم زار می زنند و شلاق اشک هایشان شلق شلق می بارد. زمستان و عاشقانه هایش را از دست نمی دهم. باران که می بارد پشت پنجره می روم و او را میهمان لحظه هایم می کنم. قطره های بازیگوش باران از پشت شیشه برایم بوسه می فرستند. همه تن لبخند می شوم؛ با سرانگشتم رد بوسه شان را می چینم. بوسه هایی که شاید روزی سهم شیرین بوده اند؛ شاید هم سهم فرهاد، آن زمان که از حال دلش با کوه می گفت و آسمان چشمانش می بارید. به گمانم عاشقانه های باران سهم همه دل های شیشه ای است سهم من اما بیشتر است. خدای باران می داند چه می گویم! دلبری سوگولی اش را از بر است.
#زهرا_خدری
#ابر_ها_هم_عاشق_می_شوند
درباره این سایت